سیدعبدالحسین سادات اشکور

سیدعبدالحسین سادات اشکور

نام: سیدعبدالحسین

نام خانوادگی: سادات اشکور

نام پدر: سیدمحمد

تاریخ تولد: 1339/02/01

تاریخ شهادت: 1361/02/11

محل تولد: رامسر

محل مزار: کلاچای

شهرستان محل پرونده: رودسر

QR Code سیدعبدالحسین سادات اشکور

اطلاعاتی موجود نیست

وصیتنامۀ گروهباندوم وظیفه : ابراهیم حسن پور
مورخۀ : 2 / 2 / 1361
                بسم رب شهداء و صدیقین
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا ، بل احیاء عند ربهم یرزقون
گمان مبیرید[مبرید] آنان که در راه خداوند کشته می شوند جزء  امواتند ، بلکه زنده اند و در پیش خدا روزی می خورند.
با سلام  به امام وامت [امام امت] و رهبر کبیر انقلاب و درود بروان پاک شهیدان انقلاب و شهیدان جنگ تحمیلی کفرعراقی به ایران اسلامی .
همه ما خوب می دانیم که انسان بودنش در این جهان موقتی است و بطور امانت بدین جهان سپرده شده که باز پس گرفته خواهد شد. و بنابراین چه خوب است که هر انسانی با توجه بدین امر سعی کند در این اندک مدت که مهمان این دنیاست کارهای نیک پیشه کند و رستگار باشد و هدف مقدسی داشته باشد. و من هم بعنوان یک انسان متعهد سعی کردم که هدفم را در زندگی فراموش نکنم و البته با توجه به وضعیت و نیاز جامعۀ اسلامی ، بسنده دیدم  که موقعیت خوبی است برای رسیدن به هدفم ، و البته چون هدفم چیزی جزء خدمت به جامعه ام و اسلام و مکتبم و آخر امر پیشبرد مکتب و غلبه بر کفار و شهادت نبود ، خدمت مقدس سربازی را هرگز نمی رفتم . همانطور که خیلی ها این راه را برگزیدند و خیلی ها هم از این راه به هدفی که مشابه هدف من بوده رسیده اند و امیدوارم که خداوند گناهان ما  را ببخشد و ما را در هدفی که داریم یاری کند . »
در مورد خانواده ام بگویم که من انتظار زیادی از آنان دارم و هر کدامشان چه مادرم ، چه پدرم و یا برادرانم و خواهرم  اگر در مرگ من زیاد بگریند چنانکه به سلامتیشان لطمه وارد آورد روح من بسیار ناراحت خواهد شد و آنها را بدن خاطر نخواهم بخشید. امیدوارم که خانواده ام بیشتر در اینمورد فکر کنند این راهی بود که خودم انتخاب کردم . الآن که در حال نوشتن این وصیت نامه هستم اصلا احساس پشیمانی نمی کنم و بالعکس خیلی هم خوشحالم زیرا خودم هم همیشه می گفتم که موقع سربازی و اعزام به جبهۀ من موقعی خواهد شد که لشکر اسلامی ما می خواهد به طرف کربلا پیشروی کند و انشاء الله من جزء اولین کسانی هستم که بارگاه سرور شهیدان امام سوم شیعیان را زیارت خواهم کرد ، که البته راه زیادی هم با این امر نداریم و انشاء الله بعد از حملۀ آینده که من هم در آن شرکت دارم با آن فتح خونین شهر و پاکسازی آن از وجود بعثیان کفار است ، ارتش اسلامی ما به طرف کربلا حرکت خواهد کرد و آنرا از لوث وجود کفار حاکم بر کشور برادرعراق پاک خواهد کرد.
در مورد وسایلم در آخر وصیتنامه ام بنویسم که البته من آدم پولداری نیستم و همانطور ؟؟؟ نیست بلکه فرزند یک خانوادۀ متوسط هستم ، ولی از خانواده ام تقاضا دارم که هر چند ریالی که  برای تحقیق آن نیز باید گامی برداشت ، چه بهتر این گام ، گامی باشد بطرف جبهه ها چه آمد مسئله مکتب در پیش است، اسلام و وطن تا بحال که همیشه حرف زدیم ساکن بودیم و حرکتی نداشتیم چوب ساختنی فقط شاخه و برگ اضافه کردیم و میوه ای ندادیم با چه روئی باید در آخرت پیش الله برویم و روسفید و بقول مرحوم شهید دکتر بهشتی که :
((آخرت کتابی است که انسان در جهان بدست خود می نویسد و آخرت روزی است که انسان با دو دست خود آنچه را از پیش ساخته و فرستاده با دو چشم خود میبیند . اگر چیزی نساخته و دست خالی برود در آنجا دست او چیزی نخواهد بود))
حال با همه این مسائل از جمله مسئله خانواده که با توجه به تنها پسر خانواده بودن و دنیای مادی اطراف و دوستان و یاران همه و همه باید فدای هدف شود چرا که مقدسترین مسئله است و همه مسائل بالا وسیله ای بود برای رسیدن به این هدف : بقول شاندل :
(( کسی میتواند در پای عشق بمیرد که پیش از آن زندگی در چشم های وی مرده باشد))
روزی در مجله ای مسئله ای را خواندم که عجیب به فکرم افتادم و از جمله چراها ئی بود که فکرم را مشغول کرد .  روزی درویشی از بازاری عبور میکرد رسید به در مغازه عطاری خنده ای کرد ، عطار نیشابوری جهت خنده را پرسید درویش جواب داد تو با این همه چگونه میخواهی بگذری عطار گفت: همانطور که تو میگذری ، درویش کاسه ای که دستش بود گذاشت زیر سرش ، دراز کشید گفت اینطوری در همان دم جان را به جان آفرین تسلیم کرد ))
واقعاً چقدر میتوانیم از خودمان بگذریم از جمله سوالهائی که مشغولم کرد تنها جوابی که داشتم این بود که بروم به جبهه و ظرفیت خودم را آزمایش کنم انشاء ا.....
که در این آزمایش سرافراز شوم.

 

گالری تصاویر

تصویری وجود ندارد