نوزدهم مهر 1346، در روستای پاشاکی از توابع شهرستان لاهیجان چشم به جهان گشود. پدرش رستمعلی، کشاورز بود و مادرش گلاندام نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. او نیز کشاورز بود. سال 1361 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. هفتم خرداد 1363، در مریوان توسط نیروهای عراقی بر اثر قطع پاها به شهادت رسید. مدفن وی در زادگاهش واقع است.
بسم رب الشهداء و الصدیقین
وصیتنامه پاسدار شهید اسلام بهزاد منصور قناعی
با سلام و درود فراوان به امام زمان (عج) تعالی و نایب بر حقش امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و جهان.
خود را برای عمل رنجها و مصیبتها و ناکامیها و نارواییها آماده سازید و دل قوی دارید که قادر یکتا پشتیبان و نگهبان شماست و تنها اوست که شما را از شر دشمنان نجات می بخشد و شما را به خیر می گرداند و دشمنان شما را به انواع عذابها و شکستها دچار می گرداند. این مصیبتها و سختیهای زود گذر تمام شدنی است ولی به پاداش این همه جانفشانیها و فداکاریها و نعمت های ابدی و بی پایان خداوندی خواهید رسید و بر سریر کرامت و بزرگواری تکیه زده. اگر می خواهید به قامت و عظمت شما خللی وارد نشود هیچگاه زبان به شکایت نگشایید و آنچه را از قدر منزلت الهی شما می کاهد بر زبان نیاورید.
من آنقدر به جبهه می روم و می جنگم تا شهید شوم.
ای جوانان نکند در خواب ذلت بمیرید که حسین(ع) در میدان نبرد شهید شد. ای جوانان نکند در غفلت بمیرید که علی در مهراب عبادت شهید شد. مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه حسین(ع) با هدف شهید شد. ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا چگونه می توانید جواب زینب را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود و همه مثل خاندان وهب جوانانتان را به جبهه های نبرد بفرستید و حتی جسد او را هم تحویل نگیرید زیرا مادر وهب فرمود سری را که در راه خدا داده ام پس نمی گیرم.
والسلام
پیروز باد اسلام. نابود باد دشمنان اسلام و قرآن و سلام بر امام بزرگوارمان امام خمینی.
خداحافظ
عمر هفده ساله ام را بس چو طولانی کشیدم
تربت خاک حسینم وقت جان دادن چشیدم
هر دو پایم شده قطع از برای دین و قرآن
رهبرم باشد خمینی با طلش را خط بطلانی کشیدم