ابراهم رحمان پورکیسمی

ابراهم رحمان پورکیسمی

نام: ابراهم

نام خانوادگی: رحمان پورکیسمی

نام پدر: عبدالرحیم

تاریخ تولد: 1340/06/07

تاریخ شهادت: 1362/08/19

محل تولد: لاهیجان

محل مزار: بیجاربنه لفمجان

شهرستان محل پرونده: لاهیجان

QR Code ابراهم رحمان پورکیسمی

اطلاعاتی موجود نیست

بسمه تعالي
وصيت نامه شهيد ابراهيم رحمانپور در مورخه 62/6/31
سلام بر خانواده از بزرگ تا كوچك شايد تعجب كنيد كه چرا چنين شد. همانطور كه باخبر هستيد من را به مأموريت غرب فرستادند و چون هر كسي بايد از زندگي خود كسي را آگاه سازد و آن كس هم معمولاً زن آن نفر خواهد بود و من چون با زهرا خانم ازدواج كردم و سرنوشت چنين بود كه حتي يك هفته هم با هم نباشيم و اين بود كه من نتوانستم درد دلم و داستان زندگي را برايش توضيح دهم و اكنون هم چون به مأموريت مي روم و شايد هم برنگردم، اين بود كه چند سطري براي شما مي نويسم تا از درددلم آگاه شويد. اول با مادرم خداحافظي مي كنم. مادرجان مي دانم برايت مشكل است و به گردن من حق داري چون خيري از من نديدي و من هم برايم زود بود كه از پيش شما بروم و چون هرگز دوست نداشتم دوري شما را تحمل كنم، ولي سرنوشت اين بود. مادر جان زهرا دست شما مي سپارم چون ناراحتي من نه شما هستيد، بلكه زهرا هم هست. چون به اميد زندگي با من ازدواج نمود. ولي شانس ما اين بود كه دختري از خانه پدرش بيرون بكشم و آخر هم بدبخت و روسياه بماند. مادرجان، جان شما و جان زهرا. شما را به خدا و زهرا را به شما مي سپارم و اميدوارم اگر خودشان هم خواستند با زهرا را در خانواده خودتان سروسامان دهيد. با دلي پردرد و دوري از شما خداحافظي مي كنم. سخني دارم با پدر جان سلام. پدر جان نمي دانم چه بنويسم ولي دوست دارم بعداز من سعي نكني با بچه ها بدرفتاري كني. پدر جان با آنها با مهرباني رفتا كن تا شايد با دلخوشي بتوانند به زندگي ادامه دهند چون زود هست برايم چنين بنويسيم در اينجا با شما خداحافظي مي كنم. در ضمن به خواهرم و داماد عزيز نهايت تشكر را مي كنم. شايد قسمت نبود كه اين تشكرها عملي انجام شود. به خواهرزاده ام كوروش و افسانه خداحافظ. اما با رحمت و حشمت و شاه دخت هم چند سخن دارم. برادران و خواهران شما را به خدا سوگند سعي نكنيد كه در خانه از شما ناراحت شوند. با همديگر دعوا نكنيد. به پدر و مادر هم كمك كنيد تا آنها هم در آسايش باشند. خداحافظ
چند كلمه هم با زهرا خانم درددل كنم. زهرا جان، خدا مي داند كه چقدر دلم مي خواست كه از نزديك به شما مي گفتم كه دوستت دارم. اما تقدير چنين بود كه جدا شويم و باور كن دلم به حال خودم نمي سوزد كه مي روم، ولي براي شما آنقدر ناراحتم كه خدا مي داند. چون براي شما زود بود كه تنها و سرگردان باشيد. حرف مردم را بخوريد. اگر يك درصد مي دانستم كه من به اين زودي از بين خواهم رفت هرگز با شما عروسي نمي كردم و شما را بدبخت و تنها نمي گذاشتم. من را ببخش اميدوارم كه باز بتواني زندگيت را پيش خانواده ما ادامه دهي و من را به فراموشي بسپاري. خدانگهدارت.
چند كلمه هم با عموزن، عمو با شما هم خداحافظي و از شما هم شرمنده هستم، با بچه هايت و مادربزرگ خداحافظي مي كنم، خدانگهدارتان باد. تاريخ 3 بعدازظهر روز پنجشنبه مورخه 62/6/31 
در اين صفحه هم چيزهايي كه مال مردم است و بدهي دارم و از آنها طلبكارم مي نويسم. از زندگي من وسايلي كه دارم، يك عدد كپسول فر گاز مال حسين ايماني هست، و يك عدد بشكه 220 ليتري پر از نفت پيش من است چون حسين آقا به خانه سازماني رفته بود يك عدد كپسول و بشكه را پيش من گذاشت تا از آن استفاده و بعداً به او برگردانم و شما هم به آنها برگردانيد.
1 ـ 2000 تومان در سال 1361 شهريور ماه به عنوان دستي به آقاي اسماعيل قاسمي دادم اگر دارد بعداً به شما بدهد.
2 ـ 4000 تومان به عنوان دستي در تابستان 1362 به آقاي حسن غم انگيز دادم اگر دارد به شما بدهد.
3 ـ 2000 تومان به عنوان دستي در تابستان 1362 به آقاي حسين ايماني دادم اگر دارد به شما بدهد.
4 ـ 13000 تومان به عنوان دستي در شهريور ماه 1362 از آقاي عباس اتحادي گرفتم پولش را به هش بدهيد.
5 ـ در ضمن 30000 تومان به عنوان رهن كرايه پيش صاحب خانه هست به حسين آقاي بگوئيد كه بگيرد و كرايه خانه و چيزهايي كه خود حسين برايم خرج كرد رد كند و پول خودش كه خرج كرده بردارد و بقيه را به شما بدهد. خداحافظ
انگشت خونين فرزند شما ابراهيم

گالری تصاویر

تصویری وجود ندارد