دهم آبان 1344، در روستای شیشارستان از توابع شهرستان املش به دنیا آمد. پدرش علی، کشاورز بود و مادرش زلیخا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اتومکانیک درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیستم اسفند 1364، در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شکم و سینه ، شهید شد. مدفن وی در گلزار شهدای شهرستان زادگاهش واقع است.
وصیت نامه برادر شهید حسن پیلوا
بسم ا... الرحمن الرحیم
اشهد و ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول ا...
با سلام و درود به تمامی شهدا از ابتدا تا به حال و سلام بر یگانه منجی عالم بشریت مهدی (عج) و نائب بر حقش. آنان که جانشان را خالصانه در کف اخلاص نهاده و در این راه کوچکترین لغزشی از خود نشان ندادند و درود خدا بر هادی اینان.
من حسن پیلوا وصیت خود را در تاریخ 64/11/4 اینچنین برایتان مینویسم.
همه شما ملت ایران از این امر اطلاع دارید که دشمن به خاک ما تجاوز کرده، خاک که نه، بلکه به دین و ناموس و شرف همگی ما تجاوز کرده و این امر فقط شامل مردم مناطق غرب و جنوب کشور نمیشود بلکه شامل هر ایرانی باشرف است. من هم همانند هزاران مسلمان دیگر برای بازپس گرفتن خاکم راهی کارزار شدم و هیچگاه از مرگ باکی نداشتم و ندارم و از خدای بزرگ میخواهم همگی ما را در این راه استوار نگهدارد.
هم اکنون خمپاره های دشمن هم چون باران بر سر ما می بارد و دندانهایم را بهم می فشارم و خونم از خشم نسبت به دشمن به جوش آمده، دراین حال باز خوشحالم و شادی من از این بابت است که کودکان پا برهنه آزاد و سربلند زندگی خواهند کرد و مهمتر از همه اسلام باقی خواهد ماند و شمایی که در تشییع جنازه ام شرکت کرده اید تنها حرفی که دارم این است که با یکدیگر مهربان باشید و در کارها مددکار یکدیگر و ای مسئولین ادارات دولتی به روستائیان بیشتر نگاه کنید و به آنها برسید. هرچند میدانم که این حرف پس از مدتی از یادتان خواهد رفت، ولی همیشه وجدان داشته باشید و خدا را گواه بر اعمال خود بدانید و کاری کنید که رضایت خدا را دربرگیرد.
بدانید که من برای دین اسلام و آزادی و سربلندی همگی شما تکه تکه شدم، امید آن دارم که با خدا باشید و او یاور شما باشد.
کلامی چند با خانواده ام، پدر و مادر عزیزم نمیدانم با چه زبانی از محبتهای شما تقدیر و قدردانی کنم. من نیز برای آسایش شما نقشه ها کشیده بودم و میخواستم اگر خدا بخواهد زندگی تشکیل دادم در کنارم باشید تا جبران محبتهایی که در حق من کردید، بکنم.
ولی خدا چنین خواست و من راضیم به رضای او، میدانم در مرگ من گریه بسیار خواهید کرد که آن قطرات اشک نیست بلکه خون دل من است که در آخرین دقایق عمرم برای دینم و خاکم بر زمین ریخت و بدانید که من در این راه تنها نیستم و هزاران انسان آزاده با من است.
کلامی نیز با خواهران و برادران، از خواهرانم میخواهم که بچه هایشان را همچون فرزندان فاطمه زهرا (س) تربیت کنند.
و از شما برادرانم میخواهم که خدا را هیچگاه از یاد نبرید و خداوند را همیشه ناظر بر کارهایتان بدانید.
در خاتمه از همگی شما میخواهم اگر بدی از من دیدید به بزرگواری خودتان مرا ببخشید.
و اما مادر شیرت را حلالم کن و ای پدر گرامی تمامی زحماتی که در حق من کشیدی، حلالم کن.
از همگی شما التماس دعا دارم.
خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. آمین