سیدقاسم موسویان شالدهی

سیدقاسم موسویان شالدهی

نام: سیدقاسم

نام خانوادگی: موسویان شالدهی

نام پدر: سیدمنصور

تاریخ تولد: 1342/12/09

تاریخ شهادت: 1365/06/10

محل تولد: رشت

محل مزار: چوسر

شهرستان محل پرونده: شفت

QR Code سیدقاسم موسویان شالدهی
نه م اسفند 1342، در روستای تکرم از توابع شهرستان شفت به دنیا آمد. پدرش سید منصور، کشاورز بود و مادرش سیده زهرا نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دهم شهریور 1365، در حاج عمران عراق به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و سال 1375 پس از تفحص در مسجد امام حسین زادگاهش به خاک سپرده شد.
شروع وصیتنامه برادر کوچک شما سید قاسم موسویان این وصیعت [وصیت] نامه را موقع رفتن به عملیات می نویسم بسم الله الرحمن الرحیم ولذین [والذین] جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا کسانیکه در راه ماه [ما] جهاد کنند از راههائی آنها را هدایت می کنیم به نام خداوند بزرگ مهربانم که شهدای ماه [ما] جان خود را در راه او هدیه کردن سلام بر شما خانواده عزیزم و برادران خواهران عزیز که بنده مدتهای زیاد و سالهای زیاد در پیش شما بودم و ناراحتی های زیادی برای شما فراهم نموده ام و نسبت به شما بی احترامی کرده ام و در این حال به خود آمده ام و از شما طلب بخشش می نمایم باری پدر و مادر عزیز بنده این وظیفه خود دانستم که در موقیعت [موقعیت] آخر وصیعت نامه [وصیت نامه] بنویسم هر چقدر فکر می کنم چیزی ندارم بنویسم اگر از خوبیها شما بنویسم که قلم یارای نوشتن ندارد من هیچ وصیعتی [وصیتی] ندارم چون شهدای زیادی داده ایم وصیعت نامه های [وصیت نامه های] زیادی برای شما نوشته اند دیگر چیزی نمانده من بنویسم پدر و مادر عزیز هر چند آرزو داشتید که پسرتان به به دامادی برسد ولی بدانید این بهترین دامادی و عروسی من است که در موقع رفتن عملیات چه ها [بچه ها] دور بر من نشسته اند و دارند با شور شوقی آماده می شوند برای عملیات می روند تا کربلای حسین را زیات [زیارت] کنند پدر جان و مادر عزیز من که خدمت سربازیم تمام شده بود به شما گفتم که هنوز خدمت سربازی من تمام نشده چون تا جنگ است ماه [ما] باید در جبهه باشیم و این توفیق را پیدا کرده ام و در میان عزیزان رزمنده هستم وصیعت [وصیت] من به برادران عزیزم این است که اگر سعادت پیدا کردم شهید شدم نگذارید این سلاح آتشین من و فرمانده او خداست به زمین بیفتد و نگذارید خائینین [خائنین] به مملکت ماه [ما] تجاوز کنند و قلب امام عزیز ماه [ما] را بدرد آورند چون این نهصت [نهضت] بزرگ ماه [ما] نصهتی [نهضتی] است که باید قدر آور[آن] را بدانیم بدانید که این دنیا زود گذر است چه زود و یا چه دیر باید بمیریم حالا که قرار است بمیریم چه به میدان نبرد نیایم و کشته نوشتم [نشوم] تا اینکه در زیر رخت خواب بمیریم وصیعت [وصیت] من به برادران و خواهرانم این است تا زمانی یکی از دشمنان اسلام به اسلام ما تهدید می کنند سلاح بر گیرید و با او تا آخرین قطره خون با او بجنگید در پایان از تمام برادران و دوستان که از من بدی دیده اند طلب بخشش کنید پدر و مادر عزیز نکند بعد از شهادتم دست رهبرم بردارید و آجر [اجر] شما را از بین ببرید این را بدانید شما پدر و مادران در نزد خدا بسیار عزیزید امروز اسلام ماه [ما] نیاز بخون حزب الله دارد پس بریزید خونهای تان را ؟؟؟ راهی شهدا را ادامه دهید اگر قرار است اسلام با کشته شدن من زنده بماند پس ای گللوله ها [گلوله ها] مرا در بر بگیرید مادرم خداحافظ خداحافظ خداحافظ مورخه / 65/6/8 سید قاسم موسویان به خواهرم حوریه بگو که می بخششی [می بخشی] به عروسی شما حضور نداشتم امیدوارم که عروسی برای شما مبارک باشد اگر من شهید شدم انتظار دارم که همانند زینب صبر داشته باشید خواهرم سعادهم همچنین : ؟؟؟

گالری تصاویر

تصویری وجود ندارد